{{::'controllers.mainSite.MainSmsBankBanner2' | translate}}
کمی زود بود ولی دنیا گرفت مادر بزرگ .... پیر شدم
من نه عاشق بودم ، نه محتاج نگاهي که بلغزد بر من ، من خودم بودم و يک حسه غريب ، که به صد عشق و هوس مي ارزد
به اونیکه دوستش دارم گفتم خواهش میکنم بمیر... چقدر دلم پرواز بغض شده...
خدایا فاصله ام تا تو ، خودت گفتی که کوتاهه... پس چرا جونمو نمیگیری. بسمه دیگه
آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت ، در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد، تعنه ای بر در این خانه تنها زد و رفت.
گرچه رفتی زدلم حسرت روی تو نرفت ، در این خانه به امید تو باز است هنوز..
لرزش دستانم با پیرمردی برابری میکن که جسمی کهن سال دارد... امشب روحم صد سال را رد کرده است...
گاهی دلت می شود همانند دیواری سفید در دستان کودکی خودکار به دست که تنها چند خط درهم و مبهم می کشد و البته عمیق .
بزرگتر که می شوی غصه هایت زودتر از خودت قد می کشند لبخندهایت را در آلبوم کودکیت جا میگذاری و ناخواسته وارد دنیای لبخندهای مصنوعی میشوی شاید بزرگ شدن، آن اتفاقی نبود كه انتظارش را میكشیدم...!
زندگی غم كده ای بیش نبود بهر ما جز غم و تشویش نبود به كدام خاطره اش خوش باشم كه كدام خاطره اش نیش نبود
در دنياى ما حتى گرگها هم افسردگي گرفته اند و ديگر گوسفندان را نمي درند به نى چوپان گوش ميدهند و ميگريند
دلتنگی حس نبودن کسی است که تمام وجودت یکباره تمنای بودنش را میکند.
در يك آشنايى دوستانه ، ما با هم دست داديم... تو فقط دست دادى و من... همه چيزم را از دست دادم.
نبودنت را دارم با ساعت شني اندازه ميگيرم... يك صحرا گذشته است...
کنارم گذاشته ای که تلخم کنی؟؟! هه... شرابی شدم ناب حالا حسرتم را بکش
چه سخته به كسي كه دوستش داري بال و پر بدي اما وقتي پريد واسه يكي ديگه بپره
کمی زود بود ولی دنیا گرفت مادر بزرگ .... پیر شدم
من نه عاشق بودم ، نه محتاج نگاهي که بلغزد بر من ، من خودم بودم و يک حسه غريب ، که به صد عشق و هوس مي ارزد
به اونیکه دوستش دارم گفتم خواهش میکنم بمیر... چقدر دلم پرواز بغض شده...
خدایا فاصله ام تا تو ، خودت گفتی که کوتاهه... پس چرا جونمو نمیگیری. بسمه دیگه
آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت ، در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد، تعنه ای بر در این خانه تنها زد و رفت.
گرچه رفتی زدلم حسرت روی تو نرفت ، در این خانه به امید تو باز است هنوز..
لرزش دستانم با پیرمردی برابری میکن که جسمی کهن سال دارد... امشب روحم صد سال را رد کرده است...
گاهی دلت می شود همانند دیواری سفید در دستان کودکی خودکار به دست که تنها چند خط درهم و مبهم می کشد و البته عمیق .
بزرگتر که می شوی غصه هایت زودتر از خودت قد می کشند لبخندهایت را در آلبوم کودکیت جا میگذاری و ناخواسته وارد دنیای لبخندهای مصنوعی میشوی شاید بزرگ شدن، آن اتفاقی نبود كه انتظارش را میكشیدم...!
زندگی غم كده ای بیش نبود بهر ما جز غم و تشویش نبود به كدام خاطره اش خوش باشم كه كدام خاطره اش نیش نبود
در دنياى ما حتى گرگها هم افسردگي گرفته اند و ديگر گوسفندان را نمي درند به نى چوپان گوش ميدهند و ميگريند
دلتنگی حس نبودن کسی است که تمام وجودت یکباره تمنای بودنش را میکند.
در يك آشنايى دوستانه ، ما با هم دست داديم... تو فقط دست دادى و من... همه چيزم را از دست دادم.
نبودنت را دارم با ساعت شني اندازه ميگيرم... يك صحرا گذشته است...
کنارم گذاشته ای که تلخم کنی؟؟! هه... شرابی شدم ناب حالا حسرتم را بکش
چه سخته به كسي كه دوستش داري بال و پر بدي اما وقتي پريد واسه يكي ديگه بپره
{{::'controllers.mainSite.SmsBankNikSmsAllPatern' | translate}}